سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صفحه خانگی پارسی یار درباره

باقالی _ 63

    نظر

 

 

سلام

امروز که رفتم خونه اینو دیدم

کوهی از باقالی و دیگر هیچ!!!

 

آخر شب هم که بارون همراه با تگرگ اومد و ما هم این را شکار کردیم

 

فعلا خدانگهدار.

 


علی کوچولوی یه ماهه

    نظر
زندگی هر لحظه پیچ وخم داره ، شادی داره، غصه داره یا غم داره ، اونا رو از دست بچه ها نبینیم .

فقط نگاه کنین  و بهم حق بدین که بخورمش  . فقط چشمش نکنین ها ا ا ا ا ا ا ا ا ا .

آخ چشماتو بخورم

اینم آبجی بزرگترشه . مهلا جون

در ضمن طی چند روز دیگه می خوام عکسایی از جنایتکار معروف "یاشار" بندازم توی وبلاگ . تا شما با  چهره واقعی این آدم آشنا بشین که هر جا دیدینش فوری به ستاد مبارزه با اشرار و سوداگران مرگ خبر بدین . آخرین اخبار منتشر شده از این آدم مبنی بر اینه که با لباس مبدل در دانشکده علوم تربیتی دیده شده (در تریا پدیده) .

تا بعد .....


چرا من ؟ _ 11

    نظر

 

(این داستان با کمی الهام از واقعیت نوشته شده است)

 

چرا من ؟!!!

 

انگشت اشاره ام را محکم گرفته بود و تند تند می آمد ، خواهرزاده ام بود ، شش سال بیشتر نداشت ، می رفتیم تا برایش یک  لـُپ لـُپ بخریم .

ـــ  سلام آقا ، لطف کنید یک لـُپ لـُپِ پانصدی بدین .

ـــ  چند تومنی ؟

ـــ  پانصدی

ـــ  آخ !  شرمنده ، پانصدی نداریم ، تموم کردیم .

به پایین نگاه کردم ، درست به مرکز چشمام نگاه می کرد ، خواستم با صدای محکم بگم : " خوب دیگه ندارن ، برگردیم خونه "  ولی چنان به نگاهم خیره شده بود که دلم سوخت . گفتم : " بریم یک مغازه ی دیگه " . حدود پنجاه متر دیگه  رفتیم ، تند تند راه می رفتم تا نتونه پا به پای من بیاد آخه حوصله نداشتم ، سر ظهری من را برای خرید لـُپ لـُپ آورده بود خیابان .

ـــ  سلام آقا ، لـُپ لـُپ دارین ؟

ـــ  بله ، چند تومنی ؟

ـــ  پانصدی

ـــ  اجازه بدین ، بفرمایید .

پانصدی را از دستش کشیدم و دادم به مغازه دار ، راه افتادیم به سمت خونه . توی مسیر هی می گفت : " دایی باز کنم ؟ "  من هم می گفتم : " نه ، الآن نه ، بریم خونه بعد "  ولی چند بار این جمله را تکرار کرد . می تونستم تمام هیجان دنیا را در صورتش ببینم . نهایتاً وسط راه ایستادم ، نشستم تا هم قد اون بشم و بعد بهش گفتم : " اینجا نمی شه قطعه های اسباب بازی را به هم وصل کرد ، بریم خونه اونجا بازکن " ، من به اون گفتم ولی گوش نکرد . دوست داشت زودتر بازکنه " من هم گفتم : " بازکن " .

خیلی آرام ، یواش یواش باز کرد طوری که می شد آرزوهایی که از قلبش می گذرد را حس کرد . لـُپ لـُپ را از وسط به آرامی باز کرد ، کمی ثابت ماند بعد سرش را بالا آورد و به من نگاه کرد و گفت :

ـــ  دایی ، پوچ بود !!!

چشم هایم را از نگاهش گرفتم ، آرزو می کردم که ای کاش می شد تمام لـُپ لـُپ های جهان را برایش می خریدم  ولی حیف که حتی نمی توانستم یکی دیگر برایش بخرم ، حتی یکی دیگر . در تمام طول مسیر تا خانه دیگر هیچ چیز نگفت ، هیچ چیز ، حتی یک کلمه .

مجتبی قیاسی خالو

پاییز 85


استعفای دکتر یغتاحی

    نظر
دیروز از دونفر از دوستانم شنیدم که آقای دکتر فتاحی استعفا دادند بعد دلیلش رو که جویا شدم دیدم بنده خدا حق داره خوب . بابا ناسلامتی مدیر گروه کتابداری هستش ،  کلی زحمت کشیده و لباس پاره کرده تا به اینجا رسیده اونوقت نباید توی تصمیماتی که درباره کتابخونه دانشکده می گیرند اونو در جریان بذارند ؟؟؟؟

آخه چرا اینقدر تخصص کتابدارا رو له می کنن اونم جلوی چشم ‌آدم ؟؟؟؟!!!!!! هر چند دیگه آب از سر ما گذشته و داریم از شر این دانشکده و مسئولین لپ لپیش خلاص می شیم به حمد ا... ولی بدمونم نمی یاد این دم فارغ التحصیلیمون یک انگ اغتشاشگر و معترض نما هم بهمون بچسبونند .  دیروز طی جلسات غیر علنی که با دوستان داشتیم قرار شد فعلا صبر کنیم ببینیم کابینه سینیوره (رئیس دانشکده) مصوبه رو لغو می کنه یا نه ؟ در غیر اینصورت به حمایت از مدیر کل حزب ا... (دکتر فتاحی) و به سر پرستی کارشناس ارشد محترم کتابخانه و کتابداری و مهاجم خطرناک تیم بازنشستگان این رشته (آقای یغمائی) ، یه کم شیشه بشکنیم و انگشت بکنیم توی چشم آقای قائمی طلب و اون آسانسور تازه تاسیس رو که همش هم اتصالی داره و کنتاک می کنه خرابش کنیم و در آخر در اون قطعنامه ای که تنظیم می کنیم آقای توسی رو به ریاست کل دانشکده ، چای آور و موذن رو هم به ریاست کتابخونه ، خودمون هم ( منظور خودمونو می گم ) یکی می شه نگهبان (شفقت) یکی میشه چای بیار و موذن (خودم ) یکی هم می شه منشی آقای توسی (کارشناس محترم کتابداری و نفر برتر کنکور ارشد خانم طالبی ) یکی رو هم می ذاریم مهندس نرم افزار و ناظر شبکه سایت تازه احداث گروه (کارشناس محترم کتابداری و نفر برترترتر کنکور ارشد خانم رحیمی ) و خانم با اخلاق رو می ذاریم جای عادل فردوسی پور !!!!!!!!

 در پایان صحبتم عارض بشم که تمام حرفایی رو که در بالا زده شده تکذیب می کنم حالا همگی با هم صوت بزنیم انگار که به رومون نمیاریم . اه ه ه بچه ها !!! بچه ها ها !!!    اون چقوکه رو نیگاه کنین !!!

 


معصومیت بر باد رفته

    نظر
تا حالا شده تو چشاشون غرق بشی؟ دقت کردی چقدر چشاشون معصوم و بی ریا ست؟ به یه جا خیره میشن و انگار که تو فکر عمیقی باشن متوجه سر و صدا و جمعیت نمیشن. دستت رو گذاشتی تو دستشون؟ دستشونو حلقه میکنن دور انگشتت. خیلی دلم میخواد بدونم تموم روز به چه چیزایی فکر میکنن! اصلا فکر میکنن؟ بعضی هاشونم انقدر می خوابن که انگار خستگیه یه سفر طولانی و سخت هنوز تو بدنشون مونده! اصلا انگار دنیاشون با ما فرق داره. موجودات تازه واردی که تنها صدایی که خوب می شناسن صدای قلب مادرشونه. گاهی ام یه لبخندی به لب می زنن،مَلییییییییییییح .

یه جا شنیدم که امام علی -علیه السلام-  فرمودن نوزاد می تونه فرشته ها رو ببینه و... به خاطر همینه که گاهی میخنده. اون روزی که اینو شنیدم آه از نهادم بلند شد و داغ دلم تازه! حسرت خوردم که چقدر فاصله هست بین اونی که اومد به این دنیا و اونی که الان تو این دنیاست. مثلا اومده بودم دست پر برگردم ، اون چیزایی هم که داشتم از دست دادم.

 

به دنیا که میان گریه می کنن. یکی از بچه ها می گفت: خاصیت آدمیزاد همینه! یادش میره اومده که فقط یه توقف کوچیک کنه. یادش میره هر جا که میره به غیر اون منزل آخری، باقیش همه محل گذره. اونوقت مثل چسب می چسبه به همون دنیایی که داره و حاضر نمیشه رهاش کنه. شاید به خاطر اینه، که هر بار دنیاش رو ترک میکنه، وجودش رو ترس می گیره .




 

اعلام نتایج کنکور ارشد _ 64

    نظر

 

" اعلام نتایج کنکور ارشد "

 

پس از اعلام نتایج کنکور ارشد ، خبرنگار خبری بنگاه خبری " مجتبی خبر" در مصاحبه ای با چند تن از خیلی خرخوانان کنکور وضع رتبه شان را جویا و گزارش زیر را برای "مجتبی خبر" ارسال نمود که با هم می خوانیم.

 

م. قیاسی خالو در مصاحبه اش گفت: از رتبه سه رقمی ام راضی هستم ولی فقط به یک رقمی فکر می کردم !!! ، ایشان همچنین افزودند : فکر نمی کنم گرفتن رتبه سه رقمی و یک رقمی فرق چندانی داشته باشد بجز در تعداد نفرات مابینشان !!! .

 

ف. باقری: رتبه ام را به کسی نمی گویم چون وقتی به  ن. رحیمی گفتم به جای من سر به بیابان گذاشت. ( البته ن. رحیمی در مصاحبه ای این گفته ی ف. باقری را تکذیب کرد و گفت: من به خاطر رتبه خودم سر به بیابان گذاشتم !!! )

 

پ. محمودی در حالی که زیر بغل دوستش (ع. سدیری ) را گرفته بود و به او دلداری هایی همچون ؛ اشکالی نداره ، انشاءا... سال دیگه ، بابا اصلا مهم نیست ، ازدواج می کنی یادت می ره و ... می داد در جواب این سوال خبرنگار مجتبی خبر که پرسید موقع دیدن نتایج استرس داشتید یا نه ؟ جواب داد: به هیچ وجه ، آنقدر ریلکس بودم که داشتم از حال می رفتم !!! ، خبرنگار ما همچنین پرسید ، آیا گریه هم کردید؟ و ایشان با حلقه ای از اشک در چشمانشان گفتند : اصلا و عبدا  ( و بعد هم گریه کردند !!! )

 

ج. شفقت هم در مصاحبه اش گفت : خاک بر سر من که حتی عرضه ی اول از آخر شدن هم ندارم ، این همه تلاش کردم ولی باز هم روی دستم بلند شدند و من پنجم از آخر شدم . ( خبرنگار ما تصدیق کرد که با توجه به آخرین رتبه مجاز در کنکور و رتبه جواد شفقت ایشان پنجم از آخر شدند که مایه بسی ناامیدی است!!! )

 

ج. رمضانی : به همه شیرینی می دم!!! ، همه ناهار مهمون من !!! ( خبرنگار ما اضافه کرد که احتمالا ج. رمضانی پس از دیدن رتبه چهار رقمی اش و شوک وارده دچار مشکل بینایی شده و سه رقم سمت راست رتبه اش را نمی بیند و تنها همان یک رقم سمت چپ را مشاهده می کند )

 

ن. طالبی در حالی که یک طالبی خند ( خنده مخصوص طالبی ) بر لب داشت گفت : نمی دونم چه جوری اینجوری شد ، کاشکی به جای سکه با خودم تاس می بردم !!! ، ایشان همچنین گفتند : این رتبه رو تقدیم می کنم به همه دوستان عزیزم که واقعا با خیلی درس نخوندنشون باعث شدند تا درس نخوندن من خنثی  بشه .  ن. طالبی درباره شیرینی دادن به دوستانش هم گفت : هر کی شیرینی می خواد یا باید از روی من رد بشه و یا اجازه بده که من از روش رد بشم که در هر دو صورت یا من نیستم که شیرینی بدم و یا اون نیست که شیرینی بگیره.

 

در پایان گفتنی است جستجوی خبرنگار ما برای یافتن م. فولادیان ، د. رزوینی و س. بااخلاق به نتیجه نرسید و از خیر مصاحبه با این دوستان گذشت.

 

( در پایان عارض شوم که تمامی مطالب بالا حاصل تخیلات ذهن چرند پرداز نویسنده می باشد و هیچ ارتباط معنی دار و یا معنی نداری با واقعیت ندارد !!! )

تا بعد ممنون!!! و خدانگهدار.