گاهي به روابط آدم ها که نگاه مي کنم احساس مي کنم چه شباهتي بين روابطشان و خانه هايشان مي توان پيدا کرد .
وقتي که در لحظه اي عجيب با کسي برخورد مي کنند که شبيه باورهايشان است و شورانگيز از پا چه دويدن که با سر مي دوند و در اقداماتي عجيب و غريب ، با تمام وجود به او ابراز محبت مي کنند .درست مثل وقتي که سرسراي خانه را آرايش مي دهند در ذهنشان بارها و بارها قدو قامت و کلام و بيان طرف مقابل را مي آرايند و در بهترين مکان خانه جايش مي دهند .
روزها مي گذرد و دوستي دوطرفه مي شود .ديگر اشکالي ندارداگر مثل اتاق هاي جانبي و حتي آشپزخانه خودماني تر به رفيقشان بنگرند .
بعد از مدتي زياد تکرار شدن دوطرفه دوستي تصميم مي گيرند فواصل را به گونه اي تنظيم کنند که گويي مي خواهند تابلويي به ديوار اتاق کارشان بکوبند .
بسته به نوع نگرششان زماني فراميرسد که بايد تغيير دکوراسيون بدهند يا اينکه خانه را يکجا عوض کنند . بنابراين با کمال دقت جول و پلاس دوست محترم وشورانگيزشان را به کمد ديواري منتقل مي کنند .
کم کم کمد ديواري که البته کمدهاي ديواري فعلي از ظرفيت کمي برخوردارست پر مي شود از جول و پلاس هايي که جاگيرند .
اينجاست که به يک انباري ، زير پله ، بالاپله يا در بهترين وضعيت حياط خلوت نياز پيدا مي کنند و آن رفيق خوش باور بايد خدا را شکر کند که نعمت حياط خلوتي را از دست نداده چون ممکن بود که در اولين جابجايي يا اسباب کشي درست زمان جا دادنش در انباري ، يک دوره گرد فرياد بزند (اساس کهنه منزل خريداريم ) تا رفيق شور زده اش در قبال دريافت يکي دو اسکناس 500 تو ماني از شرش رهايي يابد و يا اصلا از کارگران شريف شهرداري بخواهد در قبال دريافت 1000 توماني ناقابل اين رفيق نوخاله را به بخش بازيافت عودت دهند .
مجبور نيستيم وقتي خودمان و احساسمان را نمي شناسيم ديگران را درگير کنيم .چون ممکن است يک روز زلزله شود و ما زير آوارهمين خانه اي که ساخته ايم مدفون شويم .
چه خوب است نگاهمان به دوستي خريدني ، فروختني ، از سر عادت و يا از همه اين ها بدتر از سر فراغت نباشد .