((خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری ندیدم ونشنیدم
همیشه تو با من بودی شاید هم تو با من نبودی من با تو بودم در تمام لحظاتی که تو نبودی من تو را آرزو می کردم ولی تو حتی یه گوشه چشمی هم به ما نکردی من را تنها با یا خودت تنها گذاشتی نمی دنم چی شد فقط یه لحظه بود وهمه چیز سیاه شد نه سفید شد خدا خودش می دونه تو این چند وقت چه قد به من سخت گذشته..... )) اینها را روی کاغذ نوشت باز هم خط زد (( برو گمشو تو اصلا شکل این حرفا نیستی بچه کن دماغت آویزون آب دهنشو نگاه همین جوری برای خودش میره دست و پا چلفتی کله خوردی .....)) دیگه وقت واستادن نداشتم باید می رفتم او تا زه دو ساعتم از وقتم گذشته بود .